√ 037 گریه کن ، گریه قشنگه

خیلی وقت بود به خاطر دو تا مشکل تحت فشارهای عصبی و استرس زیادی بودم

اولیش مربوط به خانواده بود و کل زندگیمون و تحت الشعاع قرار داده بود و من برای اولین بار اینو تجربه میکردم که تحمل درد و رنج خانواده به مراتب خیلی سخت تر و جانکاه تر از درد شخصیه

دومیش هم مشکل شخصی مربوط به من و یار بود و گره هایی که عوض باز شدن ، سخت تر و پیچیده تر میشد

درست تو اوج نا امیدی مشکل خانوادگی دو سه روز پیش حل شد و مشکل شخصی هم دیروز اتفاقات خوبی افتاد که به سمت و سوی حل شدن رفت

امروز که از خواب بیدار شدم حس میکردم بعد مدت ها فشار سنگینی از رو دوشم برداشته شده

حالم خوب بود و شاد بودم

ظهر که شد در عرض چند ثانیه قفسه سینم تنگ شد و حس کردم نمیتونم نفس بکشم به قدری که حتی یک ثانیه هم نمیتونستم محیط کار و تحمل کنم

مرخصی گرفتم و زدم بیرون و کل مسیر سرکار تا خونه رو گریه کردم

خونه که رسیدم دو تا آرام بخش خوردم و خوابیدم ، الان که با حال خوب بیدار شدم و اثری از اون غم سنگین و نفس تنگی نیست دیدم یار برام این پیام و فرستاده

" آدم ها گاهی گریه میکنند نه به خاطر اینکه ضعیف هستند

بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند... "

 

 

  • مــارﮮ

√036 گردنبند

در تمام میهمانی ها

آویز گردن من 

کلید خانه ی توست

.

.

حالا بگذریم

مرا جرات آمدن نیست

تو را

جرات عوض کردن قفل

 

#سارا_محمدی

  • مــارﮮ

√035 بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم

و بالاخره یک خبر خوووووب 

تو جلسه ای که بین همکارم و مدیریت و دفتر مرکزی انجام شد

رای به برگشت همکارم و عدم اخراجش دادن

فردا برمیگرده سرکار و من خوشحال ترینم

خدایا شکرت :)

  • مــارﮮ

√034 نکشی ما رو آشوبگر !!

همکار محترمی تصمیم گرفته در اعتراض به اتفاق دیروز و اخراج شدن یکی از پرسنل به علت صبحانه خوردن خارج از تایم صبحانه ، آتش به اختیار عمل کنه و دست به اقدامات اعتراضی بزنه 

میگم مثلا چیکار قراره کنی که نشونه اعتراض باشه ؟

میگه مثلا همیشه بین ساعت هشت تا ده صبح یک لیوان چایی میخوردم ، امروز سه تا لیوان خوردم !!!! :| :|

  • مــارﮮ

√033 بغض

امروز همکارم و صمیمی ترین دوستم توی محل کار

به خاطر صبحانه خوردن خارج از تایم صبحانه

با بدترین برخورد و توهین آمیز ترین حالت ممکن اخراج شد

هنوز توی شوکم و دستام داره میلرزه و تمام تنم خیس عرقه

کاش زودتر امروز تموم شه و بزنم بیرون از این جهنم...

  • مــارﮮ

√032

خواب دیدم ما را بریدند
و به کارخانه ی چوب بری بردند
آنکه عاشق بود پنجره شد
آنکه بی رحم ، چوبه ی دار
از من اما
دری ساختند
برای گذشتن...


#پل_الوار
  • مــارﮮ

√031 از طلا بودن پشیمان گشته ایم .... مرحمت فرموده، ما را مس کنید

سلام سلام من برگشتم

نمیتونم بگم چقد دلم براتون تنگ شده بود و چقدر کارام زیاد بود و چقدر زیر بار حجم کار زیاد له شدم

ولی بالاخره من زنده ام :دی 

هنوز دو هفته ای از حجم کاری زیاد باقی مونده اما دل این و نداشتم بیشتر از این از اینجا دور بمونم

ممنون از همه دوستای عزیزم که حالمو پرسیدن و نگرانم شدن :*

کلی وبلاگ نخونده و حرف های نگفته هست و حس آدمی و دارم که بعد از یه مسافرت طولانی به خونه برگشته ( یکی نیست بگه بابا کم جوگیر شو،حالا فوقش یک هفته نبودی :| :)))) )

تنها کار مفیدم تو این مدت رفتن به سینما و دیدن فیلم " شبی که ماه کامل شد " بود

نمیتونم حسم رو راجع به فیلم بگم

نمیخوام راجع بهش توضیحی بدم و فیلم رو برای کسایی که هنوز ندیدن اسپویل کنم

فقط میتونم بگم فیلمش فراتر از قشنگ بود ، احساس میکنم یه تیکه از روحم هنوز توی اون فیلم جا مونده و یک بار دیدن اون فیلم کمه

نیاز دارم یک بار دیگه برم و نگاهش کنم

با جرات میتونم بگم سهم خیلی خیلی زیادی از زیبایی فیلم مدیون بازی فوق العاده و بی نهایت تاثیرگذار هوتن شکیبا هست

خلاصه اگر فیلم و ندیدید برید و ببینید

اگر دیدید برای بار دوم برید و ببینید

این فیلم ارزشش و داره :)

  • مــارﮮ

مـداد رنگــی

تو مثل یه اتفاقی ، که یه روز خوب میفته

من به خودم به چشم یک مداد رنگی نگاه میکنم
شاید رنگ مورد علاقه تو نباشم
اما می دانم روزی ،
برای کامل کردن نقاشی ات
به من نیاز پیدا خواهی کرد
.
.
.
.
Follow your dreams
(:...they know the way

instagram:medadrangi_mary
Designed By Erfan Powered by Bayan