√030 پست موقت

توی اوج فشار کاری هستم و این روند حداقل یک ماه دیگه ادامه داره

ساعات کاری وقت سر خاروندن ندارم

خونه هم که میرم جون انجام دادن کاری ندارم

خلاصه شرمنده همه کسایی که نمیرسم بخونمشون هستم



  • مــارﮮ

√029

 تا وقتی چنین باگ بزرگی توی خلقتمون وجود داره که نمیتونیم به خواب تابستونی بریم و گرمای سه ماه تابستون و توی خواب بگذرونیم

اسم خودمون و اشرف مخلوقات نذاریم !!


+ وی به علت گرمای بیش از حد اعصاب درست و حسابی ندارد و پاچه های شلوار تمامی اطرافیانش کوتاه شده است :|

  • مــارﮮ

√028 گل مژه خر است

هیچی دیگه

همین

کپشن به خوبی گویاست :|

  • مــارﮮ

√027

 

از مزایای رابطه خوب داشتن با مدیر اینه که

وقتی تصمیم میگیره یه ایمیل همگانی به همه پرسنل بزنه و بد و بیراه و تهدید

برای طول کشیدن تایم صبحانه نثار کنه ، قبلش صدات میکنه تو اتاق و پیشاپیش ازت عذرخواهی میکنه : )))

 

+ مدال کم مشارکت ترین پست میرسه به پست قبل که اتفاقا خواهش کردم توش مشارکت کنید،نتیجه به این صورته که 47 تا بازدید داشته و کلا 4 نفر پاسخ دادن :| :(


  • مــارﮮ

√026 ? Do you believe in law of attraction

آیا شما به قانون جذب و کائنات اعتقاد دارید ؟

جوابتون مثبت یا منفیه با ذکر دلیل شرح بدید


راجع به خودم بخوام بگم که بله اعتقاد دارم،هرچند نمیتونم ازش اونطور که شایسته ست بهره ببرم

اما فعلا نمیخوام عقاید خودم رو مطرح کنم و بیشتر میخوام با عقاید شما آشنا بشم 

  • مــارﮮ

√025 مازوخیست !

نمیدونم چی میشه که گاهی اوقات فکرهای ناراحت کننده و بیمار گونه میاد سراغم و بیخ گلوم و میچسبه

تا نزنم زیر گریه و دیوونه نشم و نگم خدایا نجاتم بده از دست این فکرای عذاب آور نمیرن و حتی بعدش هم نمیرن

اونقدر باقی میمونن که نابودم کنن و مثل آسفالتی بشم که انقدر آفتاب خورده و ماشین از روش رد شده وا رفته و له شده

وقتی همکارم از مادرش که سرطان گرفته حرف میزنه ناخودآگاه فکر میکنم اگر یه روز خدای ناکرده مامان منم بیمار بشه من میمیرم

یا وقتی پدر دانش آموزم و می بینم که تو بستر بیماری افتاده و نمیتونه تکون بخوره ناخودآگاه تصویر بابام تو اون حالت جلو چشمم نقش میبنده

قلبم چنان درد میگیره انگار یکی توی مشتش گرفته و داره فشارش میده،بعد حس میکنم کم کم مثل بستنی زیر نور آفتاب ،آب میشم و تحلیل میرم 

و چیزی ازم نمیمونه جز دریای اشک ....


+ دعا کنیم برای سلامتی پدر و مادرهای بیمار

++ دعا کنیم برای سلامتی همیشگی پدر و مادرهای سالم 

+++ دعا کنیم هیچ آدمی مثل من دجار افکار بیمارگونه نشه و اشک ریزان به وبلاگش پناه نبره

  • مــارﮮ

√024 دلتنگ ترینم

دو سال از بهترین روزهای زندگی من تو مکانی گذشت که اسمش برای خیلی ها ترسناکه و قدم گذاشتن توش ترسناک تر

جایی که خیلی ها بدیمن میدونن و یه بار که از سرویس جا موندم و با اسنپ رفتم،وقتی واردش شدیم و راننده اسنپ تازه فهمید کجا اومده سرم فریاد کشید که اگر میدونستم میخوای بیای اینجا نمیومدم و اینجا نحسه و ...

جایی که اکثر کسایی که قتل های فجیع و عجیب انجام میدن اول ارجاع داده میشن اونجا و بعد وارد زندان میشن ، همونایی که تو روزنامه ها اسمشون و خوندین و ترسیدین و دلتون ریخت و دلتون سوخت کسایی بودن که من ساعت ها کنارشون بودم و با هم مثل آدمای عادی و خانواده زندگی میکردیم

امین آباد ، تیمارستان !

اسمیه که خیلی ها شنیدن و تو ذهنشون راجع بهش تصویرها ساختن و داستان های ترسناک شنیدن و  تو دعواها داد زدن سر یکی دیگه گفتن برو بابا امین آبادی و ...

خب 

بیایید یک بار برای همیشه این قصه تلخ و تموم کنیم

تو امین آباد ( بیمارستان روانپزشکی رازی ) هیچ غل و زنجیری وجود نداره که به پای بیمارها بسته شه،هیچ چماق و چکشی وجود نداره که سر بیمارها کوبیده بشه، هیچ پرستار ترسناک و چاق و غول پیکری وجود نداره که مثل سکانس احمقانه سریال شهرزاد هیکل گنده اش رو بندازه روی مریض تا مجبورش کنه قرص و دارو بخوره و آخر سر هم بهش سیلی بزنه 

امین آباد ( بزرگ ترین قطب روانشناسی خاورمیانه و بزرگ ترین بیمارستان ایران ) یک باغ بزرگ و سرسبز و به شدت قشنگه،18 تا بخش داره ، 12 تاش مخصوص مردهاست،2 تاش مخصوص خانم ها و 4 بلوک داره

برخلاف تصور اکثریت مردم که اونجا رو جای کثیفی میدونن پرسنل خدماتی به صورت مداوم در حال تمیز کردن و ضدعفونی کردن اونجا هستند و به شدت تمیزه

بیمارها آدمای ترسناک و عجیب و غریب که تو تلویزیونا می بینید نیستن،عادی هستن،مثل من،مثل شما،فقط بهشون فشار اومده،خسته شدن

خیلی هاشون با لباسای تنشون کل زندگی ماها رو میخرن و میفروشن

هممون ممکنه یه روزی بریم و به دکتر اورژانس بگیم خسته ایم از هیاهوی دنیا و ازش یه برگه بگیریم که اجازه میده دو هفته رو تختای اونجا دراز بکشیم و توی سکوت و آرامش به باغ بیرون پنجره نگاه کنیم و بعد دو هفته برگه ترخیص و بدن دستمون و برگردیم خونمون

حالا که یک سال از تموم شدن طرحم میگذره،دلم تنگ میشه

برای کتابخونه خیلی خیلی بزرگ امین آباد که دائما کتاب هاش به روز میشد و جدیدترین کتاب ها راحت به دستمون میرسید

برای سالن ورزشی بزرگش با اون همه وسایل ورزشی مجهز

برای سالن غذاخوری با مسئول مهربونش که اندازه غذای تمام 3500 پرسنل بیمارستان و میشناخت

برای واحد مددکاری و صبحونه های دورهمی ، املت های پنجشنبه ها

درخت های توتش،انگشت های قرمز از توت چینی،برف بازی های تو دل زمستون ، خوابیدنای صبح زود توی سرویس ها

مریضم که همسن خودم بود و خیلی زیبا بود و همیشه با حوصله موهام و بافت میزد

یه گوشه از قلبم برای همیشه تو اون باغ قشنگ و سرسبز و مهربون باقی مونده

یک ساله از تو دورم و یادت از همیشه به من نزدیک تره


+ به مناسبت یک سالگی تموم شدن طرحم و شروع کار تو محل کار جدیدم

++ عکس من و همکارای عزیزتر از جان بعد از چیدن توت قرمزهای بیمارستان 




  • مــارﮮ

√023 چرا وبلاگ ؟

یه دوستی توی وبلاگش نوشته بود که براش عجیبه که دهه هفتادی ها تو هزاره سوم

 با وجود شبکه های اجتماعی جذابی مثل اینستاگرام و تلگرام

 چطور شده رو آوردن به فعالیت تو وبلاگ که بیشتر متعلق به نسل دهه پنجاه و شصته 

البته که من به عنوان کسی که دقیقا در بدو دهه هفتاد به دنیا اومدم 

با دهه شصتی ها خیلی بیشتر احساس نزدیکی میکنم و اشتراکات اخلاقی و احساسی دارم

 تا بچه هایی که مربوط به سال های بعد از 75 هستن و به جای شکاف پنج ساله بینمون یه شکاف پنجاه ساله وجود داره

اما اینکه چرا وبلاگ ؟

نه اینکه دلم نخواد توی اینستاگرام باشم،نه اینکه اینستا جذاب تر و راحت تر نباشه

فقط اینکه دلم نمیخواست تو دنیای مجازی کسایی دور و برم باشن که پر شدن از مصرف گرایی و تجمل گرایی و معیار قضاوتشون شده عکس هایی که تو لوکس ترین و نمایشی ترین حالت ممکن گرفته شده

میخواستم از جایی شروع کنم که آدماش من و از روی نوشته هام بشناسن

بدون دیدن حتی عکسم 

آدمای وبلاگی با فکرشون،با احساسشون آدما رو درک میکنن،میشناسن،انتخاب میکنن

آدمای وبلاگی چشمی نیستن،ظاهر بین نیستن و برای همینه که خونه اصلی و همیشگی من وبلاگمه

حالا که تعداد زیادی رفیق جان به اعضای این خونه اضافه شدن آدرس اینستام و میذارم برای کسایی که 

دوست دارن تو خاطرات تصویری من شریک باشن

وبلاگ همچنان به قوت خودش باقیه

medadrangi_mary

لطفا هرکس فالوو کرد خودشو توی دایرکت معرفی کنه :)

  • مــارﮮ

√022 این خارجی های فرهیخته

از جذاب ترین چیزایی که این روزها حین زبان خوندن یاد گرفتم 

واژه گرانقدر،فهیم،باکمالات و بسیار کاربردی GTIF می باشد

بدین شرح که thanks God it's friday

گذشته از اینکه این خارجکی ها انقدر از ما با ایمان ترند و در هر حالتی شکر خدا فراموششون نمیشه

باید اقرار کنیم تو گرامیداشت روزهای تعطیل هم به درجات بسیار بالا رسیدن 

طوری که خدا رو شکر میکنن که جمعه رسیده و دو روز بعدش و تعطیلن :))))

  • مــارﮮ

√021

دو روز بود که لوله آبشون ترکیده بود و آب همینطوری شرشر هدر میرفت

تراس خونه ما مشرف به پشت بوم اونا بود و من هر ساعت یه بار چک میکردم 

که ببینم آب قطع شده یا نه 

دیشب ساعت هشت بود که دیگه طاقت نیاوردم

شال و کلاه کردم و بدون اینکه جواب مامانم و بدم که هی میپرسید : " کجا میری ؟ " راه افتادم سمت کوچه پایینی

چون ساختمونشون و از پشت می دیدم نمیدونستم کدوم ساختمونن،فقط میدونستم ساختمون رو به روییشون نمای سبز داره

رفتم خونه رو پیدا کردم،یه پسر جوون جلوی در ایستاده بود


- سلام آقا،ببخشید شما برای این ساختمون هستید ؟

- بله بفرمایید

- من همسایه کوچه پشتی هستم،از تراس خونه ما پشت بوم شما مشخصه،خبر دارید دو روزه لوله آبتون ترکیده دنیا رو آب برداشته کلی آب هدر رفته ؟ !!!

- واقعااااا ؟ الان میگم برن ببینن

- لطفا برید سریع ببندید،خدا میدونه تو این دو روز چقدر آب هدر رفته :|

- خانم دست شما درد نکنه،خدا خیرتووووووون بده


نتیجه اخلاقی یک : آب مایه حیات است ، کمبود آب رو جدی بگیریم

نتیجه اخلافی دو : نسبت به دنیای اطرافمون مسئول باشیم،حتی کوچه پشتی :)


  • مــارﮮ

مـداد رنگــی

تو مثل یه اتفاقی ، که یه روز خوب میفته

من به خودم به چشم یک مداد رنگی نگاه میکنم
شاید رنگ مورد علاقه تو نباشم
اما می دانم روزی ،
برای کامل کردن نقاشی ات
به من نیاز پیدا خواهی کرد
.
.
.
.
Follow your dreams
(:...they know the way

instagram:medadrangi_mary
Designed By Erfan Powered by Bayan