« همین که چمدانت را برمیداری
همه می پرسند کجا میخواهی بروی ؟!
اما وقتی یک عمر تنهایی ، هیچکس از تو نمیپرسد کجایی ؟!
کسی از سکوت تو نمی پرسد
انگار همین چمدان لعنتی
تمام ترس مردم از سفر است
هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد... »
از مکالمه غیر حضوری - علیرضا اسفندیاری
این روزا تقریبا تمام اوقات فراغتم صرف خوندن زبان میشه
یا هندزفری تو گوشمه و لیسنینگ گوش میدم
یا دارم گرامر میخونم و زیر لب بهش بد و بیراه میگم
یا دارم واژه و اصطلاح حفظ میکنم
در نتیجه تمامی موارد بالا ذهنم به قدری انگلیسی و فارسی رو میکس کرده
که امروز صبح وقتی تو خواب و بیداری گوشیم و چک کردم و دیدم ساعت 6:10 صبح هست
هی با خودم بلند بلند میگفتم ساعت تن افتر سیکس :| :)))))))
" وقتی مجبورید در جایی که اکنون هستید بمانید
کتاب خواندن به شما جایی برای رفتن می دهد "
+ نمیدونم این جمله از کیه،اما من و بسیار تحت تاثیر قرار داد
++ وقتی صفحه library وبلاگ و ساختم با ذوق و شوق منتظر بودم کلی کتاب بهم معرفی شه اما متاسفانه
جز یک نفر کسی کتابی معرفی نکرد :( مشارکت کنید دوستان،خسیس نباشید :دی
+++ سعی میکنم از این به بعد هفته ای یک کتاب رو در library معرفی کنم و در موردش چند خطی توضیح بدم،
باشد که علاقه مندان مستفیض گردند :)
++++ تصویر مربوطه کتاب هایی هست که هدیه برای یکی از دانش آموزام اومده و دل خودم تاپ تاپ میکنه برای خوندنشون ^__^
بالاخره موفق شدم 54 عدد وبلاگ به روز شده رو بخونم و
در صورت داشتن نظر مفید، کامنت بذارم و
در صورت موافق بودن لایک کنم و
در صورت موافق نبودن دیسلایک کنم و ( البته تا حالا پیش نیومده دیسلایک بزنم،صرفا جهت جور شدن قافیه گفتم :)) )
مرسی که انقد هستید و همتون از من بهتر مینویسید و جذاب ترید و واژه ها زیر دستون یه جور دیگه ای تایپ میشن
بعدا نوشت :
تو همین فاصله تایپ کردن و انتشار این پست سه تا ستاره طلایی اون بالا روشن شد :/ :))))
بدترین نوع حسادت ، حسادت تو محیط کار و روابط همکارانه ست
اینکه باید ثابت کنی اگر با تو از جانب مدیر بهتر رفتار میشه صرفا به خاطر اینکه کار بهتری ارائه میدی
نور چشمی نیستی
پاچه خار و چاپلوس نیستی
حتی خیلی مستعد یا نابغه هم نیستی
فقط داری تلاش میکنی
و بقیه این تلاش و نمیکنن
و به جای فهمیدن و درک کردن این موضوع و تلاش بیشتر انجام دادن ، عقده هاشون و سر تو خالی میکنن
چون این راحت ترین کار براشونه !
با گرم شدن هوا و نزدیک شدن تابستون
به این نتیجه رسیدم واقعا ترجیح میدم از سرما یخ بزنم بمیرم
تا اینکه از گرما تبخیر بشم :(((
از شش ماه اول سال متنفرم ،یکی من و برداره ببره قطب بندازه بغل پنگوئنا :/ :))))
عمیقا احتیاج دارم یکی بیاد بزنه رو شونه ام
بگه کم نیار
صبور باش
این اوضاع موقتیه
همیشگی نیست...
رفتیم باغ کتاب
دعوا کردیم
گریه کردیم
آشتی کردیم
خندیدیم
بوسیدیم
هدیه خریدیم و روز عاشقانه تموم شد
عزیزم پنجمین سالگرد با هم بودنمون مبارکه